استادی با شاگردش از باغى می گذشت.چشمشان به یک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت: گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند. بیا با پنهان کردن کفشها، عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ......!!!!
استاد گفت: چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم. بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین...
مقدارى پول درون آن قرار بده .....